اشعار محمدرضا معلمی

  • متولد:

من جز تو کسی نمی توانم باشم / محمدرضا معلمی

بیش از هوسی نمی توانم باشم
بی تو نفسی نمی توانم باشم

از صحبت آیینه چنین معلوم است
من جز تو کسی نمی توانم باشم

::

هر جا که تویی به شوق شوری برپاست
هر جا که منم به جبر غم هم آنجاست

آنسان که توی چقدر انسان زیبا

اینسان که منم چقدر انسان تنهاست

::

اوضاع جهان رو به خرابی ست هنوز
در تاب و تب بی تب و تابی ست هنوز

با این همه با تو آسمانی که مراست
آبی ست هنوز آفتابی ست هنوز

::

سرسبز، بهشت کوجکی ساخته بود
شاداب به آفتاب دلباخته بود

باران زده بود و صورت باغچه باز
از صحبت آسمان گل انداخته بود

::

بی حسرت زندگی سبک چون آهی
بی آنکه به برگشت بخواهم راهی

یک روز به سوی تو می آرند مرا
بر شانه ی لااله الا الهی

 
16 0